گل رخسار تو هرجا که نمودار شود


باغ بر شبنم گل بستر بیمار شود

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش


دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر


چشم دارم به همین درد گرفتار شود

عشق تا نیست خرد تیغ زبانی دارد


صبح چون شد علم شمع نگونسار شود

تن چو کاهید ز غم، رشته جان می گردد


دل چو گردید تنک، پرده اسرار شود

گلشنی را که کند ناز چمن پیرایی


بر دل غنچه نسیم سحری بار شود

از صفای دل ما حسن بود جلوه طراز


آه ازان روز که آیینه ما تار شود

می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر


بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

غفلت راهنمایان نپذیرد اصلاح


راه خوابیده محال است که بیدار شود

یوسف آن است که خود را نکند گم، هرچند


ساحت روی زمین پر ز خریدار شود

سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب


قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود